پایان حماسه "حسین بن علی" ع، آغاز حماسه "علی بن حسین" ع ( هنر اصلی زینب ع، "زینب بودن" است )
بمناسبت اربعین حسینی _نشست ( بر همه لعن ، از "تماشاچی تا جلاد")_ دفتر نشر آثار مقام معظم رهبری _ ۱۳۹۷
بسمالله الرحمن الرحیم
به سرفصل بحث بعد از شهادت امام حسین(ع) رسیدیم که در واقع از عصر عاشورا شروع میشود و به مبحث سیدالشهدا(ع) رسیدیم. بعد از شهادت امام سجاد(ع) یعنی از عصر عاشورا عملاً رهبری جریان نهضت توحیدی و عدالتخواه علوی را حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) به عهده میگیرند که البته در این مقطع نقش اصلی با حضرت زینب(س) است. این اولین مرحلهی آغاز فرماندهی و رهبری امام سجاد(ع) است که در این دوران یک نوجوانی هستند و روایات در مورد سن شریف امام سجاد(ع) در این قضیه متفاوت است. از آنچه که نقل شده ایشان بیست و چند ساله بودند و امام باقر(ع) فرزند ایشان در حد یک کودک چهار، پنج ساله در کربلا حضور داشتهاند تا روایاتی که به نظر خود من دقیقتر و درستتر است و میگوید امام باقر(ع) نبودند و اصلاً خود امام سجاد(ع) هم یک نوجوان تازه بالغ در کربلا بودند و چند بار هم نیروهای حکومتی که اسرا را میزدند و ردیف میکردند و میبردند دیدند بین همهی کاروان که همهی مردهای آن به شهادت رسیدهاند یک نفر هست. یکی، دو بار پرسیدند این بالغ است یا نه. این در بعضی از نقلها ذکر میشود. یعنی اگر بالغ است او را هم بزنیم و همینجا سرش را از تنش جدا کنیم. حالا البته آنها به بالغ و نابالغی کاری نداشتند. کسانی که علیاصغر را هم میزنند به بلوغ کسی کاری ندارند. ولی چون در بعضی از نقلها این سوال مطرح شده از این جهت شاید به نظر این بیاید. حالا ایشان نوجوان یا جوان بودند و در هر صورت مسئولیت عظیم امام سجاد(ع) از همان عصر عاشورا شروع شده و چند چشمهی فوقالعاده مهم در سختترین و خطرناکترین شرایط نقل میشود که شاید از جهاتی هیچ یک از اهل بیت(ع) در این موقعیت گیر نیفتاده باشند. حتی خود امام حسین(ع) اینطور نبودهاند. آن موقعیت چیست؟ وقتی که دیگر حاکمیت شمشیر را کاملاً از رو نه این که بسته باشد بلکه سر دست گرفته و میگوید حسین هم برای ما مهم نیست، دختران پیامبر(ص) هم مهم نیستند، بچهی کوچک و بزرگ هم مهم نیست. در این شرایط که دیگر برای همه واضح است که اینها هیچ چیز سرشان نمیشود امام سجاد(ع) در زنجیر اسارت چند واکنش عجیب در مسیر و در کوفه و در شام نشان میدهند که در واقع این مرحلهی اول حرکت عظیم امام سجاد(ع) است که نشان میدهد علی بن حسین(ع) در شجاعت و شهادتطلبی در شرایطی که از جهاتی سختتر است همان حسین بن علی(ع) است. چون تا قبل از ظهر عاشورا خیلیها احتمال نمیدادند که اینها حاضر باشند واقعاً چنین جنایاتی بکنند. میگفتند شاید تا لحظهی آخر این کار را نکنند و بعید میدانستند اینها تا این حد جنایتکار باشند ولی دیگر بعد از عاشورا هیچ چیز از هیچ کس محال نبود و بلکه کاملاً ممکن هم بود. در این شرایط شجاعت زینب(س) و شجاعت علی بن الحسین(ع) که صلوات خدا بر این دو مجاهد و رهبر بزرگ الهی باد کار فوقالعاده مهمی بود که پیش گرفته شد. حضرت زینب(س) به خاطر این که خواهر حسین(ع) یا حسن یا دختر علی(ع) یا نوهی پیامبر(ص) هستند مطرح نیست. صرفاً به این خاطر نیست که مطرح هستند و این کار بزرگ را کردند. کار اصلی، کار خود زینب(س) است. هنر اصلی زینب(س) دختر علی(ع) و خواهر حسن و حسین(ع) بودن نیست. هنر اصلی زینب(س)، زینب(س) بودن است. انتخابها و کار عظیم زینب(س) است. اولاً یک کسی که از دوران کودکی تا آخر عمر شریف خود در کانون مبارزات و در کانون مشکلات و خطر بوده، ایشان است. ایشان در کجا و چه زمانی به دنیا آمده است؟ در مرکز خطر و هستهی اصلی نهضت اسلام و تمدنسازی اسلامی، در مدینه و در زمان ولایت رسول خدا(ص) به دنیا آمده است. کودک خردسال است که مادر ایشان حضرت فاطمه(س) در راه مبارزه برای حفظ اسلام به شهادت میرسند و ایشان از کودکی در بستر جهاد و شهادت متولد شده و بزرگ شده است. در دوران نوجوانی و جوانی قضایای حکومت امیرالمؤمنین علی(ع) در مدینه پیش میآید. شهادت پدر است. بعد ماجراهای عظیم دردآلود امام حسن(ع) است. همه جا زینب(س) هست و در کانون هم هست تا به قضایا کربلا و عاشورا برسد و از همه مهمتر که نام زینب(س) در اوج میدرخشد پس از عاشورا است. آن سخنرانیهای عجیب و بینظیر زینب(س) در کوفه و شام و در مسیر است. و جالب است که بعد از این قضایا که ایشان سرنوشت ماجرا را تغییر دادند و شکست ظاهری نظامی کربلا را به پیروزی بزرگ سیاسی، ایدئولوژیک، مکتبی و انقلابی تبدیل کردند به حدی که یزید پیروز صد درصد را شرمنده و بدهکار کردند و او را مجبور کردند که برای ابا عبدالله(ع) مجلس ختم بگیرد و بگوید به من ربطی نداشت و من نگفتم. اول که یزید جشن گرفت. پیروزی مطلق بود. جلوی جمع به سر بریدهی سیدالشهدا(ع) چوب زد و گفت چطوری؟ اول که اینطور بود. چه چیزی باعث شد که با یک فاصلهی کوتاهی گفت من نگفتم حسین(ع) را بکشند؟ من گفتم بیعت بگیرید و کنترل کنید. ما گفتیم بروید کلاه بیاورید و اینها رفتهاند و سر آوردهاند. چه چیزی باعث شد ظرف چند هفته ادبیات و پوزیشن یزید کلاً عوض بشود؟ طلبکار دیکتاتور مست دیوانه که اول به حضرت زینب(س) میگوید دیدی چه شد؟ یا در حال مستی آن شعر را میخواند که کاش بزرگان و اجداد من بودند که در بدر به دست اینها کشته شدند و میدیدند که من چطور انتقام بدر را گرفتم. این که اول با این ادبیات آمد. چه کسی کاری کرد که زن و بچهی خود یزید گریه کردند و به یزید اعتراض کردند؟ چه کسی کاری کرد که بعضی از افسران و ژنرالهای خود یزید زیر گریه زدند؟ در جلسهای که افسر یزید جلو آمده و به دختر جوان امام حسین(ع) فاطمه نگاه میکند و میگوید این خوب است و این مال من باشد و میخواهد دختر امام حسین(ع) را به عنوان کنیز بردارد که حضرت زینب(س) در روی او میایستند و میگویند خفه شو، این فضا را چه کسی تبدیل کرد به اینجا که در کاخ خلیفه یک نفر بلند میشود و به یزید میگوید مردک دختر و زنان خود را پشت پرده نگه داشتهای و با دختران پیامبر(ص) و علی(ع) و فاطمه(س) اینطور برخورد میکنی؟ این حرفی است که حضرت زینب(س) گفتند و در دهان اینها گذاشتند. چه کسی این جو را تغییر داد؟ چه کسی یزید را شکست خورده و شرمنده کرد؟ زینب(س) و امام سجاد(ع). این دو با چند کلمه و با چند بند صحبت و با چند دقیقه فرصت این کار را کردند که بعضی از مستشرقین میگویند در تاریخ شبیه به این صحنه نیست که یک جمع 60، 70 نفره از زنان و بچهها در زنجیر در برابر بزرگترین قدرت نظامی جهان در آن موقع این کار را بکنند. زمان اموی خلافت اسلامی دست اینها افتاده بود و ابرقدرت جهان بودند. ایران و روم قبلاً داغان شده بودند. این ابر قدرت و تک قدرت جهان بود. جهان تکقطبی شده بود و در رأس آن یزید بود. یک جوان سی و چند سالهی شرابخوار میمونباز سگباز حاکم اسلام شده است. مستشرق غربی میگوید صحنهای شبیه به این در تاریخ دیده نشده که بزرگترین قدرت مادی و نظامی جهان، بزرگترین دیکتاتوری پلیسی جهان ایستاده و چند ده زن و بچه در زنجیر اسیر جلوی اینها ایستادهاند و طوری حرف میزنند که انگار حاکم هستند و اینها اسیر هستند. این را مستشرقی میگوید که نه مسلمان است، نه عزای امام حسین(ع) دارد. تاریخ را تحلیل میکند. میگوید اصلاً ما با چنین صحنهای در تاریخ روبرو نشدهایم. این کاری که زینب(س) و علی بن الحسین(ع) کردهاند. اولین نکتهای که اینجا اشاره میشود این است که نسبتهای قوم و خویشی نمیتوانند چنین عظمتی را خلق کنند. یعنی دختر علی(ع) و فاطمه(س) بودن و خواهر حسن(ع) و حسین(ع) بودن نبود که زینب(س) را زینب(س) کرد. البته همهی اینها افتخار است. اما زینب(س) را خود زینب(س)، زینب(س) کرد. روح زینب(س) این کار را کرد. معرفت و قدرت و شجاعت و عدالت و یقین و شعور و هوش و موقعیتشناسی زینب(س) او را زینب(س) کرد. ادبیات بینظیر در خطابههای زینب(س)، قدرت روحی زینب(س)، تحلیل سیاسی زینب(س)، معنویت عجیب زینب(س) که ایشان را محدثه مینامند. «محدثه» یعنی خانمی که مدام در معرض الهامات الهی است. ولایت باطنی دارد. یعنی آن بعد باطنی که اهل بیت(ع) دارند را دارد. یعنی مورد خطاب فرشتگان است. نه اینکه پیغمبر است. در قلهی معرفت، قلهی معنویت، قلهی عدالت و حالا قلهی شجاعت قرار دارد. اگر کربلا نبود که این بعد زن مسلمان، این بعد زینب(س) نشان داده نمیشد. در این شرایط است که فرصت پیش میآید که نشان داده بشود. ارزش و عظمت ایشان به خاطر این حرکت عظیم ایشان بر اساس تکلیف است. ایشان اینجا میگوید هر کس به غیر از زینب(س) اگر آنجا بود و میتوانست این کار را بکند ما به او هم احترام میگذاشتیم چنان که به زینب(س) احترام میگذاریم و عشق میورزیم. مسئله این نبود که چون زینب(س) دختر علی(ع) بود این کار را کرد. خب خیلیهای دیگر از اهل بیت(ع) هستند که فرزندان ائمهی معصوم هستند ولی همهی آنها که اینطور نبودهاند. مگر همهی فرزندان ائمه در خط ائمه بودند؟ شما بین فرزندان ائمه آدمهایی دارید که خیانت کردهاند. جعفر کذاب کیست؟ پسر معصوم، برادر معصوم و عموی معصوم است. ما چندین نفر از اولاد اهل بیت(ع) داریم که اینها فاسد شدند. یا در سیاست خیانت کردند یا ترسیدند و به دنبال دنیا رفتند. پس صرف فرزند ائمه بودن نیست و فرزند مستقیم ائمه بودن هم صیانت و ضمانتی ندارد چه برسد به این که ما سید هستیم و از نسل آنها هستیم. بنابراین نگوییم به خاطر سید بودن به بهشت میرویم. اتفاقاً در روایت فرمودند آنهایی که به ما نسبت دارند باید از بقیه مراقبتر باشند. نه اینکه از بقیه آزادتر هستند، از بقیه محبوبتر هستند. چون کاری که میکنند مستقیم به ما صدمه میزند. به خط ما و نه به شخص ما صدمه میزند. این نکتهی اول است که اگر غیر دختر علی(ع) و غیر زینب(س) هم میتوانست در آن شرایط یک چنین قدرتی از خودش نشان بدهد مثل زینب(س) بود و محترم بود ولی کسی مثل زینب(س) پیدا نشد. شرایط خاص و آن موقعیت را خوب شناخت. خیلی از بزرگان اسلام موقعیت را نشناختند و با امام حسین(ع) نرفتند ولی او آمد. میدانست در آخر چه میشود و آمد. چون بعضیها نمیدانستند در آخر چه میشود و احتمال میدادند که مشکل حل بشود. نمیگویم آمدن آنها بیارزش است اما خیلی هم باارزش نیست. زینب(س) میداند انتهای ماجرا چیست. میداند شهادت و تکه تکه شدن و اسارت و فاجعه است و تا آخر محکم است. دوم این که میداند قبل از این که امام حسین(ع) حرکت کند چه وضعیتی است و هم میداند بعد چه وضعیتی خواهد شد. میداند عاشورا چه اتفاقی خواهد افتاد و میداند بعد از عاشورا هم چه خواهد شد و انتخاب میکند. برای همهی این موقعیتها آماده میشود. آن تعبیر کلیدی این است که این انتخابها زینب(س) را ساخت و الا ما کسانی را داریم که فرزند اهل بیت(ع) بودهاند ولی یک چنین انتخابهایی نکردهاند. چون بعضیها میگویند حضرت زینب(س) بالاخره بچهی علی(ع) و امیرالمؤمنین علی(ع) و فاطمهی زهرا(س) و نوهی پیامبر(ص) بوده و باید هم این کارها را بکند. نه، نباید این کارها را بکند. خیلیها بودند و نکردند. بایدی وجود ندارد. خودش را ساخته است. در شرایطی که اصحاب درجه یک پیامبر(ص) ترسیدهاند یا شک کردهاند یا اصلاً نفهمیدهاند چه اتفاقی میافتد ایشان فهمید و یقین کرد و نترسید و ایستاد. ممکن است کسانی هم نترسند ولی کلهشق و لجباز باشند و درایت و مدیریت نداشته باشند. ایشان در آن ماجراها درایتی که نشان داد از رهبری یک امت بزرگتر بود. آن امت 70، 80 نفرهی زن و بچهها را در آن شرایط رهبری کردند که عزت خود را حفظ کنید ضمن اینکه آنها را به کشتن هم ندهد. این به اندازهی رهبری یک امت یک میلیاردی پیچیده است و بلکه در آن شرایط پیچیدهتر است. زینب(س) که یک کاروان را رهبری کرد میتواند یک امت را رهبری کند. خیلی از بزرگان بودند که آدمهای کمی نبودند. شوهر خود ایشان، عبدالله بن جعفر، پسر جعفر طیار است. آدم بسیار بزرگ و مهمی است. شوهر حضرت زینب(س) آدم کوچکی نبوده است. اولاً اینقدر بخشنده بوده که او را با حاتم طاعی قبل از اسلام مقایسه میکردهاند. یک سره به فکر فقرا و محرومین و خدمت و خدمت به اهل بیت(ع) و در کنار اینها بوده است. خیلی فعالیت کرده است. چهرههای بزرگ صدر اسلام که یک عده مدعی فقاهت بودند و فقیه بودند، یک عدهای آقازادههای صدر اسلام بودند، یک عدهای سوابق رزمندگی داشتند، بعضیها قرا و حفاظ قرآن بودند. هیچ کدام از اینها موقعیت را نفهمیدند یا فهمیدند و ترسیدند یا اصلاً قدرت تحلیل نداشتند و اصلاً نمیدانستند الان باید چه کار کرد. خیلیها واقعاً نمیدانستند و گیج شده بودند. بعضیها هم میدانستند و شک داشتند. میگفتند آیا الان واقعاً وقت این کار است؟ آیا این کار نتیجه میدهد؟ بعد از این چه میشود؟ در این شرایط خاص گیر کردند. مسئله اینطور نبود که خیلی برای همه واضح باشد و بگویند این کار را میکنیم و پیروز هم میشویم. اینطور نبود ولی اینها نفهمیدند و زینب(س) فهمید. اینها نیامدند و زینب(س) آمد. زینب(س) میدانست راه فوقالعاده خطرناک و سخت است. بالاخره شرایط و روحیات و جسم و روانشناسی زن با مرد متفاوت است. وقتی که زن مادر میشود خداوند کاری میکند که بخشی از هورمونهای زنانه در بدن پدر هم ترشح بشود. میگویند بین مردها امتحان کردهایم. وقتی بچهای به دست مرد مجرد میدهی دو دقیقه بازی میکند و بعد هم ممکن است او را پرت کند. یک بخشی به این هورمونهای زنانه و مردانه مربوط میشود. زن نمیتواند اصلاً چنین کاری بکند. حالا جالب است، وقتی که یک مردی پدر میشود طبق حکمت الهی بخشی از هورمونهای زنانه، هورمونهای احساس و عاطفه ترشح میشود که درجهی خشونت مرد پایین میآید و لطافت و احساس پیدا میکند تا بتواند پدری بکند. یعنی اصلاً یک بخشی از این خشونت مردانه و لطافت زنانه دست خود مرد و زن نیست. بخشی از این به اخلاق مربوط میشود و دست خود زن و مرد هست ولی بخشی از آن هم نیست و دست این هورمونها و غدههاست. او باید خشن و جنگنده باشد و در عرصهی عمومی به دنبال کار و قدرت و ثروت برای خانواده برود و امنیت را تأمین بکند. این تفاوت مرد و زن است. حالا میخواهد فاطمه(س) و زینب(س) و علی(ع) باشند. فاطمه(س) و علی(ع)، زینب(س) و حسین(ع) بالاخره مرد و زن هستند و تفاوتهایی دارند. حتی در اوج معنویت هم روحیات مرد و زن فرق میکند. تحمل زینب(س) از آن وضعیت وحشیانه و خشونتها عجیب است. میخواهم بگویم قدرت تحمل زینب(س) از قدرت تحمل حسین(ع) هم بالاتر است. آن شرایط ضرباتی که به روح زنانه میزند خیلی سختتر از ضرباتی است که به روح مردانه میخورد. شما خودتان را در موقعیت ایشان ولو با تخیل قرار بدهید. علاوه بر این که تحلیل بسیار دقیق و قوی که بعضی از بزرگان اسلام هم نتوانستند تحلیل کنند و بعضیها هم که تحلیل کردند نتوانستند نترسند، ایشان توانست تحیل کند و توانست که نترسد. آن هم در چه شرایطی؟ من شخصاً فکر میکنم موقعیت حضرت زینب(س) از موقعیت سیدالشهدا(ع) سختتر بوده است. در موقعیت سیدالشهدا(ع) میجنگی و شهید میشوی اما موقعیت حضرت زینب(س) موقعیت شکست و اسارت و ظاهراً ذلت است. توهین و تهدید و خطر آن هم برای زنان و بچهها است. این صحنه برای امام حسین(ع) پیش نیامد ولی برای حضرت زینب(س) پیش آمد. پس از عاشورا و کربلا بیشتر قدرت تحمل لازم بود تا صبح عاشورا. حالا حضرت زینب(س) هم صبح عاشورا را دیده و هم عصر عاشورا را دیده است. لذا امام حسین(ع) چند بار به حضرت زینب(س) میگویند آیا آماده هستی؟ میداند چه در پیش است. حتی آخرین باری که امام حسین(ع) میآیند و خداحافظی میکنند، مجروح و خونآلود میگویند من دیگر میروم و بر نمیگردم حضرت زینب(س) یک آهی میکشند و میگویند «مهلا مهلا یا ابن زهرا...»، پسر زهرا یک مقدار آهستهتر برو و بگذار برای آخرین بار نگاهت کنم. بعضی از خانمها و بچهها گریه میکنند و نقل شده که سیدالشهدا(ع) به آنها فرمودند یک وقت طوری ناله و ضجه نکنید که اینها خوشحال بشوند. نگفتند گریه نکنید. گفتند ضجه و ناله نکنید. محکم باشید که این شرایط میگذرد. امام حسین(ع) با اعتماد به زینب(س) این کارها را کرد. ایشان چون میدانست امام سجاد(ع) و در کنار ایشان حضرت زینب(س) هست. بچههای کوچک، دخترهای نوجوان و جوان، آن ساعتهای بحرانی خطرناک سخت که قویترین آدمها متزلزل میشوند، پای گردنکلفتترین آدمها میلرزد و از پای در میآیند، ولی زینب(س) پشت سر حسین(ع) ایستاده است. حتی حضرت زینب(س) امام حسین(ع) را برای شهادت مجهز کرده است. یعنی به امام حسین(ع) پیام میدهد که وقتی شما میروی من هستم و اجازه نمیدهم این پرچم پایین بیاید و بعد از حسین(ع) که تمام دنیا تاریک میشود خود حضرت زینب(س) نور میشود و همه جا را روشن میکند. این کاری است که فقط انبیا میتوانند انجام بدهند. اولیای درجه یک خدا میتوانند انجام بدهند. این تعبیر که زینب(س) حسین(ع) است در قامت زنانه کاملاً حرف درستی است. امام حسین(ع) به خاطر وجود حضرت زینب(س) است که احساس تنهایی نمیکند و الا هیچ کس دیگری با حسین(ع) نیست. فقط زینب(س) است. با دین حضرت زینب(س) و با حرف زدن با حضرت زینب(س) آرامش میگیرند. چند بار نقل شده که در مسیر سیدالشهدا(ع) آرامش میگیرند. راجع به خود حضرت زینب(س) هم دو، سه جا در این کتاب نقل میشود که یک حالت اضطراب و فوران احساسات پیش میآید و آنجاها هم خیلی جاهای حساس و مهمی است. یکی وقتی خبر میرسد که مسلم شهید شده است. بین راه بوده است. این به آن معنی است که کوفه به دست دشمن افتاده است. یعنی دیگر روی کوفه حساب نکنید. در حالی که همهی محاسبات بر اساس کوفه بود. بر اساس نامههای کوفه بود. کوفه آزاد شده بود. قیام باید از کوفه شروع میشد و گسترش پیدا میکرد. خبر رسید که کوفه به دست دشمن سقوط کرد. آنجا نه این که بترسند ولی یک لحظه اوج احساسات انسانی خودش را نشان میدهد و ایشان منقلب میشوند که این سقوط کوفه و شهادت مسلم یعنی این که حسین است و یک صحرا گرگ و یعنی کلاً ورق برگشت و همه چیز عوض شد. یکی آنجا هست که به امام حسین(ع) میگویند معنی این خبر چیست؟ این خبر یعنی این که کل ماجرا عوض شد. حضرت زینب(س) عاشق امام حسین(ع) است. شوهر و خانواده و زندگی و همه چیز خود را برای این مسیر رها میکند. حالا این در یک لحظه به امام حسین(ع) میگوید اوضاع خطرناک شد و همه چیز عوض شد. حالا چه میشود؟ کوفه به دست دشمن افتاده است. سیدالشهدا(ع) میفرماید «ماشاالله کان...»، آنچه خداوند اراده کرد، شد. یعنی خداوند غافل نیستیم و ما در محضر خداوند هستیم. محکم باش. آنچه که شد باید میشد و تکلیف ما عوض نشد. یکی هم شب عاشورا بود که همان سر شب یک اتفاقی میافتد. این را هم امام سجاد(ع) نقل میکنند و میگویند من مریض بودم و تب داشتم. گاهی به هوش میآمدم و گاهی بیهوش میشدم و در خیمه خوابیده بودم. شب عاشورا بود. به هوش که میآمدم میاندیشیدم که امشب یا فردا چه خواهد شد؟ با حسین(ع) چه خواهند کرد؟ عمهی من یعنی حضرت زینب(س) هم کنار من بودند و هر وقت به هوش میآمدم میدیدم ایشان بالای سر من نشسته و مراقب من است. خیمه و چادر پهلوی ما هم خیمهی پدرم امام حسین(ع) بود. یک لحظه که به هوش آمدم دیدم «جون» که غلام ابوذر است و شهید بزرگ کربلا است نشسته و شمشیر امام حسین(ع) را تمیز میکند و صیغل میدهد و آماده میکند. همه برای فردا آماده میشوند. دیدم پدرم نشستهاند و زیر لب یک شعری را زمزمه میکنند که مضمون آن این بود که تمام شد، دنیا و قدرت و ثروت و زندگی تمام شد و هیچ کس دیگر به این هوا نباشد. دنیا روی خود را برگرداند و عمر و عمر و زندگی ابدی نیست و به کسی وفا نمیکند. امام سجاد(ع) میفرماید من فهمیدم ایشان این شعر را عمداً زیر لب خواندند که ما بشنویم و دیگر احتمال زنده ماندن حسین(ع) را ندهیم و برای فردا آمادهی مطلق بشویم. ایشان میگوید من در همان حالت وقتی این شعر را شنیدم منقلب شدم که پدرم چرا این شعر را خواند. عمهام زینب(س) نتوانست تحمل کند و از جا برخاست و یک نالهای زد و به چادر و خیمهی بغل رفت و گفت برادر خبر مرگ خود را به ما دادی؟ از شهید گفتی؟ این شعر را برای چه خواندی؟ امام حسین(ع) سکوت کردند و حضرت زینب(س) گفتند وقتی پدرمان علی(ع) رفت، دل من به برادرمان حسن(ع) و شما گرم بود. وقتی برادرمان حسن بن علی(ع) را شهید کردند من به خودم میگفتم حسین(ع) هست. امشب شما خبر دادی که از فردا من تنها خواهم بود. شما هم میروید که سیدالشهدا(ع) آن جواب محکم و آرامبخش را دادند. حالا در عصر عاشورا دیگر چه کسی هست؟ هیچ مردی نیست و همه کشته شدهاند. یک امام سجاد(ع) است که ایشان هم نوجوان است و به قدری حال ایشان خراب است که وسط ماجرا دائم بیهوش میشود. چند بار به هوش میآید و میپرسد چه شد؟ یک بار هم نقل شده که امام سجاد(ع) وسط درگیریهای ظهر عاشورا که همه شهید شدهاند از داخل خیمه یک لحظه میشنود که امام حسین(ع) شعار میدهند «هل من ناصر ینصرنی...»، کسی هست که به ما ملحق بشود؟ خیلی جالب است. نقل میشود که امام سجاد(ع) با تب و لرز از جای خود بلند میشود و میگردند تا شمشیر را پیدا بکنند. نقل شده که ایشان گفتهاند من از شدت تب جایی را نمیدیدم و پاهایشان میلرزیده و اصلاً نمیتوانستهاند از شدت تب سرپا بایستند. حضرت زینب(س) میآیند و میگویند شما چه کار میکنی و کجا میروی؟ گفت من باید بیرون بروم و بجنگم. ایشان میگویند که کسی هست کمک کند؟ من هنوز زنده هستم. ایشان میگوید منظور ایشان شما نیستید. سفارش شما را به من کردهاند و شما باید حفظ بشوی و شما باید بمانی. عاشورا در تاریخ بشر واقعاً نظیر ندارد. حادثه خیلی کوچک است. بعضیها میگویند شیعه مدام این قضایا را رنگی تعریف میکند. از این حوادث که همیشه افتاده و الان هم میافتد. میگویند جنایت که همه جا هست. شما خیلی رنگی تعریف میکنید. اولاً اگر چنین چیزی باشد این هنر بزرگ شیعه است و یک افتخار است. دوم این که صحنه خیلی هم رنگی بود. صحنهها بینظیر بود. بله، جنایت همه جا هست اما این نوع واکنشها در برابر جنایات هیچ جا نیست. جنایات همیشه هست. همین جنایاتی که در کربلا کردهاند در جاهای دیگر هم میکنند و همین الان هم میکنند. همین آمریکاییها و انگلیسیها و فرانسویها و صهیونیستها و کمونیستها و فاشیستها و همین آل سعود و شاه و صدام بارها از این جنایات انجام دادهاند. اما آن واکنشی که اهل بیت(ع) در کربلا نشان دادهاند را چه کسی و کجا نشان داده است؟ شما دقت کنید که ظهر عاشورا همه شهید شدهاند. همهی بدنها تکه تکه افتاده است. بچههای کوچک و دخترها و زنها از این طرف به آن طرف میدوند. دشمن مثل حیوانات مست نعره میزند. جنازهها را زیر لگد اسب و شمشیر تکه تکه میکنند. به جنازهها اهانت میکنند و آنها را مثله میکنند. خیمهها را آتش میزنند. فحش میدهند. حضرت زینب(س) از این طرف به آن طرف میروند. حالا نزدیک به دو ساعت از ماجرا گذشته است. از این طرف میدود تا این بچه را از زیر پای اسبها جمع کند. از آن طرف میدود تا آن مادری که دو یا سه بچهاش شهید شده را جمع کند و به او آرامش و قدرت بدهد. ولو این که دو پسر خود ایشان شهید شده است. خودش اسمی از بچههایش نمیآورد. پیش آن دختری میرود که برادرش را از دست داده است. آن یکی شوهرش را از دست داده است. طاقت همه به سر رسیده الا طاقت زینب و همهی اینها را باید جمع کند. اولاً باید جان اینها را حفظ کند. ثانیاً ایمان اینها را باید حفظ کند که اینها ضعف و ذلت نشان ندهند. التماس نکنند. کفر نگویند. تسلیم نشوند. جان آنها هم حفظ بشود. ناموس اینها حفظ بشود. دختران جوان و نوجوان بین آنها هست. این جنایتکاران که خون حسین(ع) را حلال میکنند ناموس حسین(ع) را حلال نمیکنند؟ دنبال غارت طلا و زینت و النگو هستند، از آن طرف مواظب است که اینها جنازهها و به خصوص پیکر امام حسین(ع) را یک وقت نابود نکنند و آتش نزنند. زینب(س) دائم به این طرف و آن طرف میدود. بچهها را از خارها جمع میکند. یک بچهای در خیمهی آتش گرفته مانده، او را بغل میکند و میآورد. از آن طرف میبیند چند نفر به دنبال دختر جوان افتادهاند، میدود که از او دفاع کند. شنیدن اینها آسان است. یک لحظه نقل شده که در این میان حضرت زینب(س) خیلی احساس تنهایی میکنند و خودشان را بالای جسد بیسر حسین میرسانند و میگویند «یا محمدا صلی علیک ملائکة السما...»، وا محمدا، فرشتگان آسمان بر تو درود فرستادند و تا ابد میفرستند اما این حسین توست. «هذا الحسین مرمل بالدما...»، این هم حسین تو که در خون دست و پا میزند. فقط یک جا حضرت زینب(س) آن سختی و اقتدار و شکوه خود را کنار میگذارد و در میان این ماجراها یک لحظه خودش را بالای پیکر حسین(ع) میرساند که یک وقت این پیکر را گم نکند و یک وقت او را نبرند و با پیامبر(ص) حرف میزند. این زینب(س) و آن امام سجاد(ع) است. ما قرار بود بعد از عاشورا را بگوییم. شروع نهضت عظیم بعد از عاشورا از یک چنین صحنههای خطرناک زشت و در عین حال فوقالعاده باشکوه و زیبا شروع میشود. خون بر شمشیر پیروز است به خاطر حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) است و الا به لحاظ فیزیکی خونها ریخته شد و شمشیرها به رقص درآمد که ما پیروز شدیم. چه کسی شمشیر پیروز را تبدیل کرد به شمشیرهای به غلاف رفتهی ذلیل تحقیر شونده تا ابد که نفرین بر آن شمشیرها و صاحبانش که تا ابد لعن اینها واجب است. در زیارت عاشورا میگویید لعنت و نفرین و نفرت بر آنان که تو را کشتند. لعنت بر آنان که به آنها کمک کردند. لعنت بر آنها که اسب آنان را زین کردند ولو خودشان در کربلا نبودند. لعنت بر آنان که شنیدند و سکوت کردند. بر همهی شما لعنت. همهی شما شریک بودید. آن کسی هم که شنید و نیامد کمک کند شریک بوده است. همهی شما جزو قاتلان حسین(ع) هستید. آن کسی هم که ترسید شریک شد. هر کدام یک سهمی دارید. با حضرت زینب(س) اصلاً تصویر زن عوض شد. در عرب و غیر عرب میگفتند زن ضعیفه است. زن هیچ وقت به عنوان مظهر شجاعت و قیام شناخته نمیشد. در امتهای قبل از حضرت مریم(س)، خانمی که از دستگاه فرعون بیرون آمد و علیه اینها ایستاد بحث شده است. در امت اسلام نبوده است. در ایران قبل از اسلام زن اصلاً چنین عنصری نبوده است. آخرین شاه ساسانی قبل از اسلام 3 هزار زن دارد. این حرمسراها اصلاً رسم ایرانیها بود. اسلام آمد و رسم حرمسرا را برانداخت. در عرب هم مثل عجم بود. مثل همین وضعیت زن امروز در مدرنیته و غرب و شرق عالم بود. مدام از چشم و ابرو و هیکل و بدن زن حرف میزنند. کربلا و حضرت زینب(س) نشان داد که زن در متن تاریخ است و در حاشیه نیست. زن مؤمن ضعیفه نیست. عفیفه هست اما ضعیفه نیست. زن مظهر جمال و لطف و احساس لطیف انسانی هست اما مظهر قدرت و شجاعت هم هست. یک زن به تنهایی در برابر بزرگترین امپراطوری جهان میایستد و پایههای آن امپراطوری را میلرزاند و کاری میکند که یزید به نفاق بیفتد و حرفهای خود را عوض بکند. زینب این کار را کرد. حضرت زینب(س) یزید را شکست داد و او را مجبور کرد که بگوید غلط کردم. قاتل حسین(ع) را مجبور کرد که برای امام حسین(ع) مجلس عزاداری بگیرد. چه کسی این کار را کرد؟ حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) این کار را کردند. دشمن پیروز را در کاخ خود ذلیل میکند و مثل یک شکستخورده با او رفتار میکند. زینب(س) مظهر عزت میشود و خلافت مظهر ذلت میشود. این پیروز میشود و او شکستخورده میشود. این طلبکار میشود و او بدهکار میشود. یزید میخواهد کار خودش را تفسیر دینی و توجیه شرعی بکند. آیهی قرآن میخواند که هر چه میشود خداوند خواسته که بشود. بعد رو به زینب(س) میکند و میگوید دیدی خداوند با شما چه کرد؟ حضرت زینب(س) حتی نمیگذارند او تحریف دین کند و از همان جا جلوی او میایستند و میگوید خدا نکرد، تو کردی و آیهی دیگری از قرآن را میخوانند. فرمود جای این آیه اینجا نیست. اینجا جای این آیهای هست که من میگویم. آن آیه به چیز دیگری اشاره میکند. حضرت زینب(س) اینطور حرف میزند. این طور وقتها باید بترسی و پت پت بکنی و سرت را پایین بیندازی و چشم بگویی. ولی ببینید حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) چه کار میکنند. حضرت زینب(س) میگویند تو اندازهای نیستی که من با تو حرف بزنم. این اوضاع من را مجبور کرده که با کسی مثل تو صحبت کنم. مردک تو اصلاً لیاقت نداری با تو حرف بزنم. بعد به او میگویند تو فکر کردی تمام شد؟ فکر کردی که ما تمام شدیم و شما ماندید؟ شما تمام شدید و ما خواهیم ماند. این جملههای حضرت زینب(س) فوقالعاده است. عفت زنانه و کرامت زنانه را در اوج حفظ میکند و در کنار عزت مجاهدانه هست. یعنی هم عفت زنانه و هم عفت مجاهدانه را دارد. حضرت زینب(س) نشان داد که هر دوی اینها با هم میشود. آن خطبه در بازار کوفه هم همینطور است. سخنرانی نیست که بگویند بنشینید و صحنه را آماده کنید و نورپردازی کنید و کولر را روشن بکنید و چای بیاورید و همه بنشینند که من سخنرانی کنم. اینطور نبوده است. آن شرایطی که حضرت زینب(س) دارد را در نظر بگیرید. بین چندده بچه و زن اسیر در زنجیر و گرسنه و تشنه، روی شتر اسارت و به زنجیر بسته، مدام شلاق خورده، اگر کسی با صدای بلند گریه کند او را میزنند. سر برادرش، یکی سر شوهرش، یکی سر پسرش، یکی سر پدرش جلوی چشم میبینند. حالا یک مرتبه وارد شهری میشوند که جمعیت ایستاده است. یک عده جشن پیروزی گرفتهاند و هلهله میکنند و یک عده هم گریه میکنند. این تصویرسازی خیلی قشنگی که در این کتاب و در این روایت و مبانی میشود همین است. یک عده هلهله و یک عده هم که آدمهای بیشخصیت ضعیفالنفس بودند، شیعههای لندنی آن موقع عزاداری خوب میکنند اما اهل جهاد نیستند و فداکاری نمیکنند. فقط عزداری میکنند. هم عزاداری و هم فداکاری ندارند. نامه مینویسند، امام حسین(ع) میآید و خیانت میکنند. بعد اسیرها میآیند و باز همینها میآیند و گریه میکنند. مجاهد خائن عزادار. این صفت مردم پست کوفه است. ترسیدند. حالا حضرت زینب(س) در این وضعیت درست مثل این که علی(ع) حرف میزند. همه گفتند وقتی زینب(س) شروع به سخنرانی کرد همهی ما به یاد 20 سال پیش افتادیم که در همین شهر علی(ع) خلیفه بود و همین زینب(س) و فاطمه(س) بچههای کوچک بودند. حالا بعد از 20 سال کوفه اینطور شده است. کوفه مرکز علی بود. اینجا مرکز حکومت بود. بچههای علی(ع) اینجا بودند. مردم نشستهاند. یک عده گریه و یک عده هم خوشحال هستند. از دو جبهه منتظر هستند که حضرت زینب(س) چه میگوید. «یا أَهْلَ الْکُوفَةِ، یا اَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ...»، متظاهران، ریاکاران، کلاهبرداران، دروغگوها، خودتان هم باور کردهاید که شما مؤمن و شیعه بودهاید و دنبالهروی اسلام و اهل بیت(ع) هستید؟ خودتان را مسلمان و شیعه نامیدهاید؟ اینطور در صحنهی عمل کم آوردهاید. چشمان خود را بستید؟ «هَلْ فِیکُمْ إِلاَّ الصَّلِفُ وَ الْعُجبُ وَ الشَّنَفُ وَ الْکَذِبُ وَ مَلْقُ الاِْماءِ وَ غَمْرُ الأَعْداءِ...»، شما خیال میکنید مؤمن و مسلمان و انقلابی هم هستید و این کارها را توجیه میکنید؟ زبان شما کجاست و دل شما کجاست؟ حرفها و شعارهای شما کجاست و قلب و واقعیتهای شما کجاست؟ این شکاف بزرگ درون شماست. شما ادعا داشتید که در خط علی هستید؟ شما نتوانستید بر فتنه غلبه کنید؟ خودتان را هم نتوانستید نجات بدهید؟ به خودتان هم دروغ گفتید؟ «مَثَلُکُمْ کَمَثَلِ الَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّة أَنْکاثاً...»، اشاره به آیهی قرآن است. شما مردم و جامعه شبیه همان کسی هستید که زحمت میکشد و پشم را میریسد و تبدیل به نخ میکند و دوباره همان نخها را باز میکند و تبدیل به پنبهی نرسیده و پشم میکند. یعنی مینشینی یک عالم زحمت میکشی و دوباره به خط اول برمیگردی. ارتجاع و ارتداد همین است. یعنی همیشه خط را میآیید، اما تا نصف راه میآیید و دوباره برمیگردید. چرا تا آخر خط نیامدید؟ چرا یک لحظه شک کردید و به فکر منافع خودتان افتادید؟ در ضمن منافع خودتان هم در این نبود. ذلت و بدبختی و دیکتاتوری منافع شماست؟ چرا علیه خودتان توطئه میکنید؟ شما شعور و درک این شرایط را نداشتید؟ حق و باطل را نتوانستید تشخیص بدهید یا نخواستید تشخیص بدهید؟ گذشتهی خودتان را زیر پا گذاشتید. دهانهای شما پر از شعارهای انقلابی و ادعاهای انقلابیگری اما قلبهای شما پوک و پوچ و خالی از حقیقت است. در برابر این بادهای مخالف یک لحظه هم مقاومت نکردید. اینها را به خودشان و به تاریخ معرفی میکنند. این یک آسیبشناسی است که مواظب باشید یک وقتی ممکن است یک امتی پیدا بشود که بگویند ما مسلمان و شیعه هستیم ولی عین اینها باشند. چنان که در اکثر طول تاریخ همینطور بوده است. این بیان زیبا را دارند. جلسهی سخنرانی نیست که بگویند اتاق گرم یا سرد نباشد، همه ساکت بنشینید. اینطور که نبوده است بگویند مستمعین بنشینید که خطیب میخواهد سخنرانی کند. نه، نیزهدارها اطراف ایستادهاند. سرها روی نیزههاست. لباس بچهها خونآلود است و خون پدران آنها روی لباسها ریخته است. دشمن نشسته است. تیپهای مختلف نشستهاند. آنهایی که مسلم را در همان شهر تحویل حکومت دادند و خیانت کردند درجمع هستند. آنهایی که به امام حسین(ع) نامه نوشتند و خیانت کردند آنجا هستند. آنهایی که ترسیدند و به خانههای خود رفتند و مخفی شدند هستند. شیعههای ضعیفالنفس لندنی آنجا جمع هستند. ایستادهاند به زینب(س) نگاه میکنند و گریه میکنند که چرا اینطور شد و ما که نمیخواستیم اینطور بشود. این آدمها، آدمهایی که اصلاً قابل اعتماد نیستند و راست و دروغ آنها قابل تشخیص نیست. حضرت زینب(س) اینقدر محکم این صحبتها را میکند که تاریخی نیست بلکه تاریخساز است. برای همهی مردان و همهی زنانی که میخواهند محکم در مسیر حق باشند الگو میشود. میگوید بر سر انقلاب پیامبر(ص) چه آمد؟ بر سر انقلاب علی(ع) چه آمد؟ 20 سال پس از علی(ع) و 50 سال پس از پیامبر(ص) با خودتان چه کار کردید؟ حضرت زینب(س) میگوید با خودتان چه کار کردید؟ با مکتب چه کردید؟ شعور تشخیص نداشتید یا تشخیص دادید و عمل نکردید؟ نتیجه این شد که سر حسین(ع) بر نیزه رفت. امام سجاد(ع) که با آن جمع وحشی که به بچهی چند ماهه رحم نمیکنند و خاندان پیامبر(ص) سرشان نمیشود، در کربلا و بعد در کوفه و بعد در شام که آن موقع به روایات قویتر یک نوجوانی هستند، شلاقخورده، آن بیماری شدیدی که به حکمت الهی در آن چند روز قبل و بعد عاشورا خداوند پیش آورد که ایشان به جنگ نرود. چون اگر امام سجاد(ع) همان چند روز مریض نشده بودند قطعاً شهید شده بودند و کس دیگری باقی نمیماند. امام سجاد(ع) آنجا آن امتحانات بزرگ را در این سه مقطع پس دادند. با این که سانسور شده بودند ولی همین چند عبارتی که از ایشان نقل شده این را نشان میدهند. عاشورا کاری کردند که دیگر همه ترسیدند. حتی شیعیان خاص در همه جا ترسیدند. چون شیعیانی هم بودند که میخواستند ملحق بشوند اما دیر رسیدند یا نرسیدند. اگر باز هم فرصت بود ممکن بود چندصد نفر یا چند هزار نفر دیگر از جاهای مختلف بیایند. بعضیها دیر مطلع شدند. اینطور نیست که هر کس نیامد میتوانست و نیامد. اکثراً اینطور بودند و ترسیدند ولی موارد خاص هم بود. ولی آنهایی که مانده بودند و حاضر بودند فداکاری بکنند دیگر بعد از عاشورا همه ترسیدند. گفتند وقتی با حسین(ع) این کار را کردند با بقیه چه کار میکنند؟ ما دیگر این وسط چه کاره هستیم؟ اینها اصلاً خط قرمز ندارند. یک ترس و یأس عجیبی کل امت را گرفت. آنهایی هم که نگران بودند مخفیانه گریه میکردند. عزاداری علنی که ممنوع بود. چون به معنی اعلام جنگ با حکومت بود و جالب است که عزای امام حسین(ع) تا همین الان هم اعلام جنگ به حکومتهای ظالم است. همین رضاخان پلید عزای امام حسین(ع) را به دستور انگلیسها ممنوع کرد. برای اینکه میگفتند از درون این عزاداریها باز یک مشکلی بیرون میآید و این عزای امام حسین(ع) بوی خون میدهد و نباید برگزار بشود. بعد از هر سلام بر حسین یک لعنت بر یزید است. لعنت بر یزید زمان هم هست. از آن یزید تا این یزیدها میکشانند. گفتند اصلاً اجازه ندهید و عزاداری ممنوع است. امام سجاد(ع) در این شرایط باید جرئت و شهامت را دوباره به طور عام به صالحان امت و به طور خاص به شیعه برگردانند. شجاعت را باید دوباره برگردانند. امام سجاد(ع) باید ترس بعد از کربلا را بریزد. دوم اینکه در عین حال بهانه به دست اینها ندهد که هم خود ایشان و هم آن تعداد بسیار کمی که باقی ماندهاند کشته بشوند. چون روایت داریم بعد از عاشورا شیعیان خالص ده نفر هم نبودند که حاضر باشند تکه تکه بشوند. شیعه بود، محب اهل بیت(ع) و امام حسین(ع) بود ولی شیعهی خالصی که در روایات ما هست نبود. از امام صادق(ع) روایت است که بعد از کربلا تعداد آدمهایی که حقیقتاً شیعهی خالص باشند به یک عبارت سه نفر، به یک عبارت پنج نفر، به یک عبارت هفت نفر بودهاند. گاهی اسمهای آنها را میگفتند. میگفتند شیعهی خالص دیگر ده نفر هم نمانده است. همه ترسیدند. یا شک کردند یا فرار کردند و مخفی شدند. شما ببینید امام سجاد(ع) چه کار کرده که این تشیع حفظ شده است. این ایمانی که الان ما و شما داریم مدیون امام سجاد(ع) است. به نظر من سختترین شرایط را بین کل اهل بیت(ع) امام سجاد(ع) داشتهاند. یک نوجوان مانده با عصر عاشورا به بعد. از یک طرف باید مراقب باشند که ذلت نشان ندهند، سازش نشود، تسلیم نشود. از یک طرف هم باید نیروهای باقی مانده را زنده نگه دارند و خودشان را هم زنده نگه دارند. از یک طرف باید دوباره شروع به تربیت نیرو و کادرسازی بکنند و از زیر خون و خاکستر عاشورا که رژیم را رسوا کرده و خطها مشخص شد باید سعی بکند بدون این که بهانه بدهد مبارزه را ادامه بدهد. چون بعد از عاشورا دیگر شمشیر را روی گردن گذاشتهاند و تا کسی نفس میکشد میگویند چه گفتی؟ میگوید ما چیزی نگفتیم و فقط نفس کشیدیم، میگویند نه، یک چیزی گفتی. اینطور شده بود. همه مأیوس بودند و میگفتند دیگر تمام شد. همه ترسیده بودند. همه از هم فاصله گرفته بودند. حتی جرئت نمیکردند با همدیگر ارتباط بگیرند. طرفداران اهل بیت(ع) بعد از عاشورا تا مدتها به دیدن هم نمیرفتند. فامیلها به دیدن هم نمیرفتند. چون میگفتند حکومت تحت تعقیب قرار میدهد و پرونده میسازد و ما را میگیرد. میگویند دوباره میخواهید یک تشکلی ایجاد کنید. ببینید امام سجاد(ع) پرچم را کجا در دست گرفت. جلوی سلطهی یزید و بعد مروان ایستاد. یک جمع کاملاً متلاشی شده و مأیوس شده و مرعوب شده و ترسیده را که همه امام سجاد(ع) و اهل بیت(ع) را رها کرده بودند و رفته بودند، قلب آنها با اینها هست ولی دیگر خودشان نیستند، اینها را باید دوباره جمعآوری کند. اختناقی که تا آن زمان سابقه نداشته است. نیروهایی که باقی ماندهاند بسیار کم و ضعیف هستند. امام سجاد(ع) باید آن مکتب را دوباره بازسازی و حفظ کند. این آدمهای پراکندهی ترسیده را دوباره یکی یکی جمع کند. دوباره آموزش بدهد. دوباره امید بدهد. سازماندهی کند. از آنها حفاظت کند و آنها را تکثیر کند. امید بدهد که حکومت اسلامی و حکومت علوی شدنی است و ما نهضت را دوباره از زیر صفر شروع میکنیم و امام سجاد(ع) سه دهه و نیم در شدیدترین خفقان و دیکتاتوری در زمان یزید و مروان و عبدالملک رهبری میکنند و اینها کار خیلی عظیمی است. «علامهی مجلسی» یک موردی راجع به امام سجاد(ع) و خلیفه نقل کرده است. بعد از یزید و وقتی که دیگر حکومت به دست شاخهی مروانیها میافتد. شاخهی سفیانیها دو، سه سال بعد از کربلا سقوط میکند. یزید پسری به نام معاویه دارد که یا ترسو بوده یا یک مقدار انسان بوده است. این وقتی دو، سه ماه بعد از یزید بر سر کار میآید میگوید من حکومت را نمیخواهم و استعفا داده است. حالا بعضیها تحلیلهای مختلف کردهاند. بعضیها گفتهاند یک مقداری وجدان داشته و تحت تأثیر قضایای کربلا و عاشورا منصرف شده است. بعضیها گفتند ترسید و فهمید که حکومت سقوط میکند و نمیتواند بماند و از این به بعد دائم درد سر است. بعضیها گفتند اهل عشق و حال بوده و حوصلهی کار سیاسی نداشته است. تحلیلهای مختلفی شده است. یک احتمال هم هست که کودتای داخلی بنیامیه بود و وقتی که استعفا داد او را از سر راه برداشتند و به یک روش مشکوکی مرد یا مسموم شد و کشته شد. به هر صورت پسر یزید مثل پدرش نبود و بعد از او دیگر شاخهی اینها سقوط کرد و بعد شاخهی دوم اینها آمد. شاخهی مروانیهای بنیامیه آمدند. آنها هم به همان اندازه دیکتاتور و وحشی و خطرناک بودهاند. امام سجاد(ع) خیلی هنر بزرگی کرد. اصلاً مفهوم تقیه یعنی مبارزهی پیچیده و مخفی که ضربه بزنی و ضربه نخوری، ضربه بزنی و بهانه ندهی، هنر بزرگی است که برای نخستین بار امام سجاد(ع) نشان داد. چگونه تسلیم نشو، به مبارزه ادامه بده و با کمترین امکانات در حد صفر و در سختترین شرایط، خشنترین دیکتاتوری و خفقان و در عین حال حتی یک بار به آنها بهانه ندهی. در حالی که آنها به دنبال کوچکترین بهانه هستند که تو را بکشند. اولین نمونهی فوقالعاده درخشان زندگی امام سجاد(ع) از همین عصر عاشورا به بعد دیده میشود. امام سجاد(ع) را یک وقت همین زمان کربلا که زمان یزید بود با زنجیر و دستبسته و پابسته بازداشت کردند و به شام و مرکز حکومت بردند و یک بار هم بعدها در زمان عبد الملک مروان به آنجا بردند. بعدها هم امام سجاد(ع) را دوباره از مدینه بازداشت کردند و با زنجیر از مدینه به شام و دمشق بردند و هر دو بار امام سجاد(ع) با شکوهترین صحنهها را ارائه دادند و هوشمندانهترین صحنهها را نشان دادند. از عصر عاشورا که حماسهی حسین بن علی(ع) تمام میشود حماسهی علی بن الحسین(ع) آغاز میشود. کار حسین بن علی(ع) به دست علی بن الحسین(ع) ادامه پیدا میکند. بچهها و زنهای بیپناه که جگرهای آنها از جنایاتی که دیدهاند دریده شده همه دور امام سجاد(ع) جمع هستند. حضرت زینب(س) همه را جمع میکند و میگوید دور علی بن الحسین(ع) بنشینید. اولاً مراقب باشید که ایشان را نکشند و بعد ستون و تکیهگاه همه ایشان است. با این که ایشان به شدت دچار تب و لرز هستند و میگویند در تمام این مدت مدام ایشان بیهوش میشد و به هوش میآمد و هر بار که چشم خود را باز میکرد با صحنههای جنایات جدیدی روبرو میشد. خب ایشان را روی شتر بدون جهاز بستهاند. این را کسی میفهمد که یک بار روی اسب یا شتری که زین ندارد بنشیند و چند صد متر راه برود. آن مسیر طولانی را اینطور میرود. زنجیرها را طوری بستهاند که این زنجیر در گوشت و پوست امام سجاد(ع) فرو رفته است. زنجیر از پوست گذشته و به گوشت رفته است. گردن و دستها و پاها خونریزی دارد. در این شرایط که بعد از چند هفته رسیدگی نمیشود و شستشو نمیشود طبیعی است که به احتمال قوی عفونت و درد دارند. بین راه مدام شلاق خوردن و تهدید و شدن و فحش شنیدن هست. امام سجاد(ع) در این مسیر همچنان مریض هستند. فرصتی نبوده که ایشان استراحت کنند تا خوب بشوند. در این شرایط روی شتر و گاهی پیاده ایشان تب و لرز هم دارند و سر اباعبدالله(ع) هم جلوی چشم ایشان است و آن ماجراها و آن اهانتها و آن توهینها و تحقیرها هم هست. نقل شده که امام سجاد(ع) در تمام این مسیر مدام با زنها و بچهها حرف میزد و اینها را آرام میکرد که خودشان را نبازند و مقاومت کنند و قوی باشند. میگفتند پدران شما در بهشت هستند. این کارهایی که شد باید اتفاق میافتاد. خدا خبر دارد. رسول خدا خبر دارد. محکم باشید. فشارهای روحی این خانمها و این بچهها و این اسرا را امام سجاد(ع) تخلیه میکند و تحمل میکند و بچهها را نوازش میکند و با اینها صحبت میکنند تا لبخند بر لب اینها بیاورد و نگذارند اینها مردد و متزلزل بشوند. به کوفه آمدند. عبید الله بن زیاد میگوید مگر من نگفتم هر چه مرد هست باید کشته بشود؟ او کیست؟ آیا او بالغ است یا نه؟ میگویند تو چه کسی هستی؟ ایشان میگویند علی پسر حسین(ع). یکی از جمع میگوید همهی اینها علی هستند. آنجا علی اکبر، علی اوسط، علی اصغر بودند. علی کوچک، علی بزرگ، علی وسطی، داشتند. اینها عمداً از بس به عاشورا ارادت داشتند اسم امیرالمؤمنین علی(ع) را میگذاشتند. سه علی در یک خانه بودند. علی اکبر یعنی علی بزرگ، علی اصغر یعنی علی کوچک، علی اوسط یعنی علی وسط بودند. گفت ما همه علی هستیم. او گفت او را بکشید. بلافاصله همانجا تهدید به قتل کرد. با یک حالت تکبری گفت. امام سجاد(ع) خیلی محکم در همان شرایط میگویند تو ما را تهدید به قتل میکنی؟ «عادتنا القتل ...»، ما که به کشته شدن عادت کردهایم. «و کرامتنا الشهادةُ...»، شهادت برای ما فرصت است و تهدید نیست. یک کرامت است. تو الان فکر میکنی من را ترساندهای؟ یک مرتبه دیدند با یک حسین دیگری مواجه شدهاند و بعد از حسین(ع) یک حسین دیگری اینجا هست. با این حسین باید چه کار کنند؟ این همه مصائب را دیده، در زنجیر، کتک خورده، بدن او پر از خون و در تب و لرز برای ما گردنکلفتی میکند. چون اول به ایشان میگوید تو اصلاً بالغ هستی؟ میخواسته بگوید تو بچه هستی و کسی نیستی. گفت من هم علی هستم. «ابالقتل تهدنی؟» من را به کشتن تهدید کردی؟ «کرامتنا الشهاده...»، شهادت برای ما افتخار است. ما از مرگ میترسیم؟ این ضربهی بزرگ به دستگاه حکومت بود. اولین ضربهی بزرگ در ملأ عام بود. اولین عقبنشینی بود. چون آنجا باید میکشت. پس چرا نکشت؟ برای این که اولین ضد حمله صورت گرفت. اولین پاتک از طرف علی بن الحسین(ع) اتفاق افتاد و قدرت و صلابت اینها را شکست. امام سجاد(ع) را با وضع بسیار بد به لحاظ جسمی و روحی نگه داشتند تا تضعیف کنند و ایشان جرئت نکند حرف بزند. بعد که به شام میرود و یزید آن سخنرانی متکبرانه را میکند و وقتی هنوز حرفش را تمام نکرده حضرت زینب(س) حرفهای او را قطع میکنند و صحبت میکنند. باز در حالی که صحبتش را ادامه نداده امام سجاد(ع) در زنجیر جلوی افسرها و ژنرالهای بزرگ قویترین قدرت نظامی و پلیسی جهان در آن موقع و ابرقدرت دنیا به یزید میگویند میگذاری من هم از آن چوبها بالا بروم؟ یعنی آنها منبر رسولالله نیست بلکه یک مقدار چوب است. حالا که حرفهای خودت را زدی نوبت به من میرسد که من هم از آن چوبها بالا بروم و با مردم حرف بزنم؟ یزید باور نمیکرد که ایشان میخواهد چه بگوید. با خود گفت یک بچه و یک نوجوان است که ترسیده و حتماً میخواهد بیاید و بگوید به ما رحم کنید و دیگر بس است و ما بچههای پیامبر(ص) هستیم. مریض هم که بوده و هنوز هم بیمار و لاغر است و از نظر روحی ضعیف شده و از نظر جسمی ضربه خورده است. گفت بیا بگو ببینیم میخواهی چه بگویی. امام سجاد(ع) ایستادند. گفتند به شما بگویم ما کیستیم و اینان کیستند و به شما بگویم که با ما چه کردند و با حسین(ع) چه کردند؟ فلسفهی امامت را گفتند. قصهی شهادت را گفتند. طاغوت را برملا کردند. در چند جمله به همه فهماندند که اینجا نبرد اسلام و ضد اسلام است. اینها دین ندارند. این سخنرانی امام سجاد(ع) و آن صحبت حضرت زینب(س) مردم شام را علیه حکومت شوراند. این خیلی چیز مهمی است. شورش شد. امام سجاد(ع) عبید الله بن زیاد را آنطور تحقیر کرد و اینجا هم جلوی مردم شام کاری کرد که خود یزید تحقیر شد و مأمورین یزید علیه او حرف زدند. این قهرمان بزرگ در زنجیر با این مصائب این کار را کرد. اما دقیقاً سیاستی که بعد از این ماجرا امام سجاد(ع) شروع کردند یک سیاست دیگر است. راجع به امام سجاد(ع) میگویند ایشان بعد از این ماجرا و در زمان قیام توابین و قضیهی فخر و قضیهی مختار و قضایای قیام مدینه و واقعهی حره چرا ایشان جنگ مسلحانه نکرد و درگیر نشد؟ جواب این است که به خاطر شرایط بوده است. کاری که امام سجاد(ع) در کوفه و شام کردند ادامهی کربلا بود. ایشان باید حرف امام حسین(ع) را بعد از شهادت امام حسین(ع) میگفت. آنجا باید محکم و صریح میایستادند و حرف میزدند. دیگر آنجا بعد از این که شرایط برگشت یزید دیگر جرئت نمیکرد امام سجاد(ع) را بکشد. چون باید برای خودش مشروعیتسازی میکرد و میگفت که من نگفتم. این کارها را امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) کردند. ولی وقتی که به مدینه برگشتند، مخصوصاً بعد از این که یزید مرد و مروان آمدند دیگر آنها رحم نمیکنند که بخواهند بایستند و شرایط را تحمل بکنند. آنجا امام سجاد(ع) یک وظیفهی دیگری دارند. میخواهند یک انقلاب را دوباره بازسازی کنند. دوباره فرصت پیدا کنند و تجمعاتی داشته باشند. میگویند چه کار میکنید؟ میگوید ما کاری نمیکنیم، این یک مجلس دعاست. جلسهی ختم قرآن است. امام سجاد(ع) باید یک کاری میکرد که لااقل این فرصت را به ایشان بدهند. این تنها فرصتی است که باید حفظ کرد و از درون او دوباره اسلام و مکتب اهل بیت(ع) را بازسازی کرد تا فرصتهایی به دست بیاید که به امام باقر(ع) و امام صادق(ع) برسد و حضرت رضا(ع) بیایند و سلطان خراسان بشوند. اینها همه کارهای امام سجاد(ع) است. بنیان آن دانشگاه عظیم امام باقر(ع) و امام صادق(ع) را امام سجاد(ع) ریخت. بذر عزت امام رضا(ع) در جهان اسلام امام سجاد(ع) کاشت. ببینیم چه کرد. جنبشهای پرخروش و خونین میشود و وسط این انقلاب پرخروش و در اوج خطر امام سجاد(ع) کمترین حرف اینها را تحمل نمیکند و جلوی چشم همه دندان اینها را میشکند. در حالی که در زنجیر است. آمادهی شهادت است. در کوفه با ابن زیاد وحشی که از شمشیرش خون میچکد و مست پیروزی است، طوری حرف میزند که میگوید او را هم بکشید. بعد ایشان میگویند بکش. آیا من را ترساندی یا به من مژده دادی؟ آیا من را تهدید کردی یا بشارت دادی؟ آنجا امام سجاد(ع) چهرهی حقیقی و شجاع و شهادتطلب خودشان را نشان میدهند. در شام هم همینطور است. در مسجد و جلوی آن جمعیت حکومت و یزید را افشا میکند که کلمه به کلمهی آن سخنرانی مهم است. اما بعدها خط تقیه، خطی که امام سجاد(ع) مستقیم به سراغ شمشیر و جنگ مسلحانه نمیرند شکل میگیرد. البته پنهانی حمایت میکنند. جناب زید تربیت شدهی امام سجاد(ع) است که آن قیام بزرگ را میکند و رهبر زیدیهاست. ولی حرکتهای تند و پرخاشگرانه را در آن سی و چند سال مستقیم وارد نمیشوند چون دیگر از اینجا دورهی امامت است و باید دوباره شیعه را بازسازی کرد. باید هستهی اولیهی شیعه ساخته بشود. خونهای ریختهی عاشورا در کوفه و شام سخنگو میخواست و ایشان سخنگوی آن خونها بود. اما بعد از آن دیگر شرایط عوض شده است و کسان دیگری بر سر کار آمدهاند. حکومتی آمده که یزید به مدینه ریخته است. چون مردم مدینه شورش کردهاند به مدینه آمده و همه چیز را نابود کرده و تا کنار قبر پیامبر(ص) خون ریخته و به هزار یا هزاران دختر مسلمان سربازهای یزید تجاوز کردند که نقل شده هزار یا بیش از هزار بچهی ناشی از تجاوز به دنیا آمد. امام سجاد(ع) میدانست چه میشود. اگر با اینها قاطی میشد شیعه تمام میشد و برای همین فاصله گرفت. تقیه شروع شد. زبان خاموش حسین(ع) از این به بعد ادامه پیدا میکند. باید به مردم هشدار بدهد. مخالفتهای درازمدت را باید شروع کند. دیگر از این به بعد با زبان تند و تیز نمیشود. باید یک مقداری پیچیده عمل کنند. این است که دوران مبارزهی مخفی امام سجاد(ع) شروع میشود و این که شمشیر نمیکشند. اگر این کار انجام نمیشد اصلاً امروز به ما نمیرسید که حسین(ع) کشته شد و برای چه کشته شد و چطور کشته شد و قضیهی دعوای اهل بیت(ع) با امویها چه بود و با عباسیها چه بود. امام سجاد(ع) مثل سکینه و زینب(س) و فاطمه و تک تک اسرا پیامآور عاشورا بود اما دیگر بعد از این قضیه باید این پیام را به کل جهان اسلام میرساند و این جریان را بازسازی میکرد تا بتواند امروز بماند و پرچم را دوباره بالا ببرد. امام سجاد(ع) در مقطع پس از کربلا و عاشورا نهضت را چگونه آغاز کردند تا به شهادت رسیدند.
و السلام علیکم و رحمت الله.
هشتگهای موضوعی